کد مطلب:313974 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:189

این شهر را چه نام است؟
مرحوم آیةالله آقانجفی قوچانی، صاحب كتاب سیاحت شرق، مشهورتر از آن است كه نیاز به وصف داشته باشد. چنانچه كتاب دیگر وی به نام سیاحت غرب نیز شهرتی شایان دارد و در سال های اخیر چاپهای متعدد خورده است.

آقانجفی در این كتاب خواندنی، سرگذشت انسانها پس از مرگ را با قلمی شیوا و هنرمندانه به تصویر كشیده است و برخی از اهل نظر معتقدند كه مندرجات این كتاب، مشهود است و مكاشفات خود او در زمان حیات، از جهان برزخ است.

نكته ی جالب توجه در كتاب سیاحت غرب، اشاره ای است كه آقانجفی در خلال گزارش، به دیدار با حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام و حضرت علی اصغر علیه السلام دارد كه نشانگر عنایات آن دو بزرگوار به شیعیان است. در جلد نخستین این دفتر، مطلبی جالب راجع به قمر بنی هاشم علیه السلام را از كتاب «سیاحت شرق» آقانجفی نقل كردیم و اینك توجه شما را به مطلب مربوط به آن حضرت از كتاب «سیاحت غرب» جلب می كنیم.

ماجرا از این قرار است كه راوی داستان همراه شخصی به نام «هادی» كه راهنما و مددكار وی در عالم برزخ است، پس از تحمل سفری پرمشقت، به منطقه ای بسیار خوش و خرم و سرسبز می رسند و به استراحت می پردازند. در آنجا به گرمی از آنان پذیرایی می شود و سپس آهنگی بس دلربا از صوت قرآن به گوش آنان می رسد كه سرور و ابتهاجشان دوچندان می سازد. بقیه ی ماجرا را از زبان راوی داستان می شنویم می نویسد:

پرسیدم: «این شهر را چه نام است؟»

گفت: یكی از دهات دارالسرور است.

گفتم: قربان مملكتی كه ده او این است. پس شهر و عاصمه و پایتخت او چگونه خواهد بود؟

پرسیدم: صاحب آن صوت و قاری آن سوره ی مباركه كیست، كه دلم را از جا كنده بود. چون این سوره را در جهان مادی، بسیار دوست داشتم؛ به ویژه كه در این عالم



[ صفحه 332]



روحانی و با این لحن دلنواز، مرا حیات تازه و شوری در سر انداخت و این قاری را باید بشناسم و ببینم.

گفت: نمی دانم! ولی بزرگ این مملكت، گاهی برای سركشی از مسافرین می آید و ما لازم است كه به خدمت او برسیم، برای امضای تذكره، گویا صاحب این صورت با او آمده باشد و شاید هم او را در آنجا ببینیم.

گفتم: هادی، ممكن است تذكره را امضاء نكند؟ و اگر نكرد بر ما چه خواهد گذاشت؟!

گفت: امكان عقلی كه دارد و در صورت امضا نكردن، معلوم است كه كار، زار خواهد بود. ولی بعید است كه امضا نكند و تو این سؤال را از باطن خود بكن: «بل الانسان علی نفسه بصیرة» [1] .

پشتم از حرف هادی به لرزه درآمد و وجود خود را كه مطالعه نمودم، دیدم كه در بین بیم و امید، مترددم. لا حول و لا قوة الا بالله.

گفتم هادی، عجب! اینجا دارالسرور است، تو كه بیت الاحزان كردی، برخیز برویم كه اضطراب من دقیقه به دقیقه افزوده می شود. عاقل، از خطر امری كه ترسان است، باید هر چه زودتر اقدام كند، «اما شاكرا و أما كفورا» [2] .

رفتیم، یك میدان به عمارت و قصر سلطنتی مانده بود. دیدیم از دو طرف خیابان جوان های خوش صورت، به یك سن و سال، در دو طرف صف كشیده و شمشیرهای برهنه به روی دوش نهاده، ساكت و بی حركت ایستاده اند.

هادی از بزرگ آنها اجازه خواست، از میان آنها عبور نمودیم.

بسیار بر خود خائف بودیم، كه این تذكره به امضای این پادشاه خواهد رسید یا خیر؟

به در قصر كه رسیدیم، دیدیم چند سوار مسلح و عبوس از قصر بیرون آمدند



[ صفحه 333]



و صدای باهیبتی به «العجل! العجل!» از قصر بلند بود و این سواران، به تاخت رفتند، و از آن صدا، اندام همه می لرزید.

از كسی كه از قصر بیرون آمد، پرسیدیم: چه خبر است؟ گفت: «ابوالفضل علیه السلام بر یكی از علمای سوء كه می بایست در زمین شهوت محبوس بماند و با اشتباه كاری داخل زمین وادی السلام شده، غضب نموده، سوار فرستادند كه او را برگردانند» و ما خائفا یترقب [3] وارد قصر شدیم كه دیدیم صورت آن حضرت برافروخته و رگهای گردن از غضب پر شده و چشمها، چون كاسه ی خون گردیده، می گفت:

«علاوه بر اینكه عذاب اینها دو مقابل باید باشد، مع ذلك آزادانه وارد این سرزمین طیب و طاهر شده و كسی هم جلوگیر آنها نشده. چه فرق است بین اینها و شریح قاضی كوفه كه فتوای قتل برادرم را داد؟»

از هیبت آن بزرگوار، نفسها در سینه ها گره شده، مانند مجسمه های بی روح، مردم ایستاده اند و ما هم در گوشه ای خزیده، مثل بید می لرزیدیم.

تا آنكه سواران برگشتند و عرض نمودند كه آن عالم را به «چاه ویل» محبوس كردیم و موكلین را نیز تنبیه نمودیم.

كم كم آن بزرگوار تسكین یافته، من و هادی جلو رفته، تعظیم و سلام نمودیم. هادی تذكره داد و امضای علی علیه السلام را بوسیده، رد نمود. من از خوشحالی، سر از پا نشناخته خود را به قدمهای مباركش انداختم و زمین را بوسیده و اشك شوق و خوشحالی جاری بود.

فرمود: چطور بر شما گذشت؟

عرض كردم: الحمد لله علی كل حال. امید ماها به شما، در همه عوالم بوده و خواهد بود: «أنتم السبیل الأعظم و الصراط الأقوم و الوسیلة الكبری.» [4] .

مجددا خود را به قدمهای ایشان انداختم؛ بوسه دادم و ایستادم.



[ صفحه 334]



فرمودند: اگرچه دستوری جاری نشده است كه توسط و شفاعت از شماها در همه ی عوالم برزخی بشود، بلكه [باید] به زاد و توشه ی خود، این مسافرت را طی نمایید، مگر در آخر كار و سفر جهنم، الا آنكه مددهای باطن ما با شما است و فتوت من مقتضی است كه امثال شما مساكین كه بارها تشنه در راه زیارت برادرم و رفته اید و اقامه ی عزای او را داشته اید، دستگیری و نگاهداری نماییم. [5] .



[ صفحه 335]



در این میان می دیدم جوانی كم سن، در پهلوی ابوالفضل علیه السلام نشسته و مثل خورشید می درخشد، كه طاقت دیدار نورانیت او را نداریم و بسیار جلالت و بزرگواری، از او تراوش می نماید و ابوالفضل علیه السلام نسبت به او با تأدب و فروتنی، گاهی سخن می گوید. معلوم بود كه در نظر بزرگوارش، مهم است.

از هادی پرسیدم، گفت: «نمی دانم! ولی آن صاحب صوت خوش، كه تلاوت سوره ی «هل أتی» می نمود، گویا همین باشد». از دیگری كه از ما مقدم بود پرسیدم، گفت: «گویا، علی اصغر علیه السلام، حجت كبرای حسینی است. دلیل بر این، آن خط سرخی كه مثل طوق در زیر گلوی انورش دیده می شود كه آن گلوی مبارك را زینت دیگری داده.»

گفتم: «خیلی سزاوار و حتم است رجعت ما برای انتقام، ای كاش كه ما را رجعت دهند».

ابوالفضل علیه السلام ملتفت مساره ی [6] ما شده، فرمود: ان شاءالله به زودی خواهد شد. «و اخری تحبونها نصر من الله و فتح قریب...» [7] .

و من یقین نمودم كه جوان، علی بن الحسین است و در جلال و جمال او مبهوت بودم و مرا به قدری مجذوب نمود كه توانایی در من نماند كه از او نظر بردارم و تند نظر نمودن به بزرگان، لعل خلاف ادب باشد و یا آنكه جلال و بزرگواری او، دور باش! و كور باش! می نمود، جلالش می راند و جمالش می خواند، در بین این دو محظور متضاد واقع شدم.

بدنم به شدت می لرزید، كه خودداری نمی توانستم نمود. توجه به من فرمود، گویا حال مرا دریافت، خلعتی فرستاد، به دوش من انداختند و من كه این مرحمت را دیدم، كه عشق و علاقه ی مرا نسبت به خودش، توجه نموده و لذا زمین را بوسیدم و قلبم از آن اضطراب، تسكین یافت كه محبت طرفینی است و بی درد سر شد. [8] .



[ صفحه 336]



هادی گفت: بیا برویم به منزل خود استراحتی بنماییم و یا اینكه در میان این باغات سیاحتی كرده باشیم، تذكره كه امضا شده، خلعت هم كه گرفتی.

با خود گفتم: این بیچاره از سببی كه طور او ورای طور عقل است، خبر ندارد و نمی داند كه من، چنان علاقمند به این مجلس و اهل آن هستم كه توانایی جدایی ندارم.

گفتم: هادی، در این مجلس من زبان سخن ندارم، بپرس این خلعت را چرا به من داد؟ و حال آن كه من خود را قابل نمی دانم كه نظری به من كند، تا چه رسد به این موهبت عظمی!

هادی این عرض حال را به وكالت از من، اظهار داشت. فرمودند: «وقتی در منبر، پس از عنوان «یا أیها المدثر قم فأنذر» [9] و بیان شأن نزول، آن را تطبیق نمود بر من، در حالیكه پدرم تنها در میدان كربلا صدای «هل من ناصرش» بلند بود و من در میان خیمه، گریان شدم و از این تطبیق مرا خشنود نمود؛ بلكه پیغمبر خدا نیز خوشش آمد.

من برای این، آن را دادم و این ولو درخور او نیست؛ ولی درخور این عالم هست. چه، آن چه در این عالم است از حسن و بها و زیبایی، رقیقه ی آن حقیقت و سایه ی آن شاخه ی گل است، و از این جهت برزخ است و چنانچه به موطن اصلی و آن حقایق صرف رسید، به او خواهد رسید: «ما لا عین رأت و لا اذن سمعت و ما خطر علی قلب بشر». [10] .

ناگهان برخاستند و بر اسبهای خود سوار شدند و اسبها پرواز نمود، از این شهر بیرون رفته و به مقام شامخ خود رهسپار شدند، من دست هادی را گرفته، با حسرت تمام رو به منزل آمدیم و هر چه نظر كردیم، آن نمایشی كه اول داشتند دیگر نداشتند و آن دلبستگی به آنها از هم گسیخته گردید.

گفتم: خوب است فردا حركت كنیم.

گفت: ممكن است تا ده روز در اینجا استراحت كنیم.



[ صفحه 337]



گفتم: ده دقیقه هم مشكل است! من هیچ راحتی ندارم، مگر اینكه به او برسم و یا نزدیك به او باشم.

گفت: چه پرطمعی تو! مگر ممكن است در این عالم تعدی از حدود خود؟! اینجا دار دنیای جهالت آمیز نیست كه حیف و میلی رخ دهد و میزان عدلش سر مویی خطا كند.

بلی! تفضلاتی كه دارند، گاهی عطف توجهی به دوستان كنند و اما جریان یافتن هوسناكی های بی ملاك، فحاشا و كلا! [11] آنها در اوج عزت و تو در حضیض تراب مذلت.

«و ما للتراب و رب الأرباب!» [12] اگرچه لوعه ی دل فروننشست ولی چاره ای نداشتم، جز سكوت. چون شرح حال من به قیاسات منطقی، قالب نمی خورد و هادی هم به غیر آن منطق، منطقی نداشت، پس لب فروبستم، تا خدا چه خواهد.

هادی گفت: بیا قدری در میان این باغات تفرج كنیم. رفتیم، همی برای من حاصل نمی شد.

از هر چه می رود سخن دوست خوشتر است.

گفتم: او چرا در تلاوت خود، سوره ی «هل أتی» را اختیار نموده بود؟

هادی گفت: ما چه می دانیم در این چه حكمت بود! و لازم هم نیست كه بدانیم. آنچه لازم است بدانیم این است كه، آنچه می كنند و می گویند بر وفق حكمت و صواب و صلاح است؛ اما گفتن اینكه حكمت آن این است، نه آن، علاوه بر اینكه یك نوع فضولی و تصرف در معقولات است، كار با خطری هم هست، چه احتمال كذب و تكذیب می رود.

بلی! ما به اندازه ی فهم خودمان می توانیم بگوییم، چون این سوره ی مباركه در فضائل علی علیه السلام و اهل بیت علیهم السلام است. [13] و اینها هم علی را دوست دارند و در



[ صفحه 338]



این سوره هم نشر فضائل علی است، پس آن را هم دوست دارند. چنانكه تو هم گفتی كه من هم دوست دارم و یا آنكه در «و یطعمون الطعام علی حبه مسكینا و یتیما و أسیرا» [14] اشاره ای داشته است به مصیبت خودش و پدرش، هنگامی كه برای او آب مطالبه كرد و ندادند با آنكه آب بی بهاتر از طعام بود و این یتیم و مسكین و اسیر، از آن سه نفر به درجاتی فاضلتر بود، مع ذلك، اگر دم نزنیم، از حكمت كار آنها، بهتر و مأمونتریم.

گفتم: اگر این وجه آخری غرض او باشد، معلوم می شود خون اینها هنوز در جوشش است.

گفت: البته در جوشش است و بقای آن خط قرمز، در زیر گلویش نیز مؤید، بلكه اقوی دلیل است و اینها بیش از مؤمنین، انتظار فرج دارند. تا انتقام نكشند، خونشان از جوشش نایستد. چنانكه خون یحیی از جوشش نایستاد تا هفتاد هزار یا هفتصد هزار، از بنی اسرائیل كشته نشد.

گفتم: هادی، او گفت: این خلعت درخور این عالم است و تمام خوبیهای این عالم سایه ی آن عالم است. گفت: چنین است! چنانكه دنیا نیز سایه ی این عالم است. صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی. [15] .

تمام محاسن و كمالات مال وجود است و به هر درجه تنزل می شود، ضعیف



[ صفحه 339]



می شود و وجود كمالات و آثار او نیز ضعیف می شود.

هادی دید كه من از فكر و ذكر او به چیز دیگری نمی پردازم و این گردش در باغات فایده ای ندارد، برگشتیم به منزل. پس از آن گفت: ما ده روز در اینجا مهلت داریم برای تهیه ی قوه و استعداد بیش از پیش از دزدان راه خیلی قوی و وحشت بعد از این زیاد است و قوه ی تو كم است.

باید در این جمعه نیز به منزل دنیوی بروی، بلكه شاید به مقتضای «اذكروا موتاكم بالخیر» [16] از تو یادی بنمایند، كه اسباب قوه ی تو فراهم آید.... [17] .


[1] بلكه انسان خودش از وضع خودآگاه است. سوره ي قيامت، آيه ي 14.

[2] خواه شاكر باشد (و پذيرا گردد) يا ناسپاس. اشاره اي به سوره ي انسان، آيه ي 3 است كه: «انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا».

[3] بيمناك و نگران.

[4] شما بزرگراه هدايت و طريق معتدل و واسطه ي گرانقدر الهي هستيد. در فقره ي اول گرفته شده از متن زيارت جامعه ي كبيره است. بحارالأنوار، ج 102، ص 129 و 151.

[5] عن أبي عبدالله عليه السلام قال: قال لفضيل: تجلسون و تحدثون؟ قال نعم جعلت فداك. قال: ان تلك المجالس احبها، فاحيوا امرنا، يا فضيل! فرحم الله من أحيي امرنا، يا فضيل! من ذكرنا أو ذكرنا عنده فخرج من عينيه الذباب غفر الله له ذنوبه و له كانت اكثر من زبد البحر.

امام جعفر صادق عليه السلام به فضيل فرمود: آيا در مجالس خود، يادي از ما مي كنيد؟ پاسخ داد: آري فدايت گردم، فرمود: من اين چنين مجالس را دوست مي دارم در اين مجالس، ياد ما را زنده بداريد! اي فضيل! هر كس از ما ياد نموده و يا نامي از ما نزد او برده شود و به اندازه ي پر مگس، اشكي از چشم او جاري گردد، خداوند تمام گناهان او را خواهد بخشيد؛ اگرچه از كف درياها افزونتر باشد.

قرب الأسناد: ص 18، بحار، ج 44، ص 282، ثواب الاعمال، ص 223. امام هشتم عليه السلام به ريان به شبيب فرمود:

يابن شبيب ان كنت بكيت علي الحسين عليه السلام حتي تصير دموعك علي خديك غفر الله لك كل ذنب أذنبته صغيرا كان أو كبيرا، قليلا كان أو كثيرا. «اي فرزند شبيب! اگر در مصيبت حضرت سيدالشهداء عليه السلام گريه كني و اشك از چشمانت جاري گردد، خداوند تمام گناهان كوچك و بزرگ، كمتر و بيشتر تو را خواهد بخشيد.

يابن شبيب ان سرك ان تلقي الله عزوجل، و لا ذنب عليك فزر الحسين عليه السلام.

اگر علاقمندي كه فرداي قيامت در محضر خدا حضور يابي در حاليكه هيچ گناهي در پرونده ات نباشد، به زيارت حسين عليه السلام قدم بردار!

يابن شبيب! ان سرك ان تسكن الغرف المبنية في الجنة مع النبي صلي الله عليه و آله و سلم فالعن قتلة الحسين عليه السلام.

اي فرزند شبيب! اگر دوست مي داري كه در قصرهاي بهشتي همنشين رسول گرامي صلي الله عليه و آله و سلم گردي، بر قاتلان سيدالشهدا عليه السلام لعنت كن.

امالي صدوق، ص 79، مجلس 27؛ بحار، ج 44، ص 286 و ج 101، ص 202؛ وسائل الشيعه، ط. آل البيت عليهم السلام، ج 14، ص 502.

[6] گفتگوي سري.

[7] و (نعمت) ديگري كه آن را دوست داريد به شما مي بخشيد و آن ياري خداوند و پيروزي نزديك است. (سوره ي صف، آيه ي 13).

[8] چه خوش بي مهرباني از دو سر بي

كه يك سر مهرباني درد سر بي.

[9] اي جامه ي خواب به خود پيچيده (و در بستر آرميده!) برخيز و انذار كن (و عالميان را بيم ده) سوره ي مدثر، آيه ي 1 و 2.

[10] نعمتهايي كه نه چشمي آنها را ديده و نه گوشي شنيده و نه بر قلب بشري خطور كرده است.

[11] هرگز و به هيچ وجه.

[12] خاك پست كجا و پروردگار جهانيان كجا!.

[13] در كتب متعدد اهل سنت و شيعه آمده: سوره ي «هل أتي» درباره ي حضرت امير و حضرت زهرا و حسنين عليهم السلام نازل شده است. رجوع شود به الغدير، ج 3، ص 107، تفسير البرهان، ج 4، ص 411؛ تفسير نور الثقلين، ج 5، ص 471؛ بحارالانوار، ج 35، ص 237، باب نزول هل اتي.

[14] غذاي خود را با اينكه به آن علاقه (و نياز) دارند، به مسكين و يتيم و اسير مي دهند. سوره ي دهر (انسان)، آيه ي 8.

[15] از اشعار ميرفندرسكي است:



چرخ با اين اختران نغز و خوش و زيباستي

صورتي در زير دارد آنچه در بالاستي



صورت زيرين اگر با نردبان معرفت

بر رود بالا همي با اصل خود يكتاستي



صورت عقلي كه بي پايان و جاويدان بود

با همه و بي همه مجموعه و يكتاستي



اين سخن در رمز، دانايان پيشين سفته اند

پي برد در رمزها هر كس كه او داناستي



درنيابد اين سخن را هيچ فهم ظاهري

گر ابونصرستي و گر بوعلي سيناستي



اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج 1، ص 23.

[16] مردگان خود را به نيكي ياد كنيد. بحارالأنوار، ج 75، ص 239.

[17] سياحت غرب، تحقيق حجةالاسلام سيد محمد حسيني قزويني، از ص 176 الي 191، چاپ انتشارات حاذق استفاده شده است.